این مقاله دو هدف را دنبال می کند: یکی شرح چگونگی افول مرتبه عقل و تغییر نقش آن و دیگری تبیین ضرورت بازتعریف عقل و نقش آن در شکلگیری تحولات نظام آموزشی. بدین منظور رابطه تحولات علم با تغییرات پدید آمده در جایگاه و قلمرو عقل شرح داده میشود. لحاظ کردن عقل بهمثابه یک حقیقت نفسالامری و برداشت متافیزیکی از آن همچون هوشمندی جاری در تمام جهان، نقش تعیینکنندهای به عقل در ارزیابی، تعیین ملاکات ترجیح و در نهایت راهبری میبخشد. این تعریف از عقل متضمن درکی ازساختار عقلانی جهان است در حالی که مدلهای تبیینکننده حرکت که در علم فیزیک و زیستشناسی توسعه یافته، با چنین برداشتی از عقل سازگار نیست. ملاحظه عقل بهمثابه یک امر انسانی یا شخصی، درونی و وابسته به مغز که با عنوان ذهن و در برابر عین مورد توجه قرار میگیرد با توسعه علم و فناوری همراه شد و آموزش علم را با نگرش مادیگرا پیوند زد و به رواج برداشتی کمک نمود که جهان هستی را یک ساختار غیرعقلانی، جبری، خنثی، بیهنجار و بیهدف تلقی میکند. عقلزدایی از جهان و شخصیسازی عقل، متضمن الزامات نظری و عملی مختلف برای آموزش علم است و راهبردهای آموزشی را به سیاستهای اقتصادی گروههای مسلط گره میزند. حفظ استقلال نظام آموزشی و تحول هدفمند آن بهلحاظ نظری درگرو بازتعریف عقل است و بهلحاظ عملی به نقش عقل در هدفگذاری وتعیین ملاکات ترجیح وابسته میباشد.