نسبت میان هنر و اخلاق ازجمله مهمترین و بنیادیترین مباحث نظری هنر از زمانهای دور تا بهامروز است. تأثیر شگرف هنر و آثار هنری در احساسات و عواطف انسانی و نیز قدرت بینظیر آن در تبدیل ایده به کنش و مهمتر تثبیت و تحکیم آموزههای اخلاقی و حتی تعمیق ادراکات اخلاقی، از عوامل اصلی این اهمیت و جایگاه بنیادی است. در این باره تاکنون نظریههای مختلفی در تبیین نسبت میان این دو مطرح شده است. برخی از این نظریهها که اصلیترین آنها در این مقاله مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند بر کارکرد اخلاقی هنر و لاجرم تبعیت آن از برخی حدود و قیود و مهمتر نقش آن در تعمیق باورها و ادراکات اخلاقی تأکید دارند و برخی نیز متأثر از ظهور و بروز «هنر شخصی» در جهان مدرن (که محصول پناه گرفتن در سایه عقل و علمِ تجزیهمحور و موجد نظریههایی چون هنر برای هنر است) یا از لزوم تفکیک وجه اخلاقی و زیباشناختی آثار هنری سخن میگویند یا از انحطاط آن. در این مقاله که هدف اصلی آن تبیین اهمیت و چگونگی نقش هنر در تعالی فرهنگی یک جامعه است، نظریههای فوق مورد بررسی و نقد قرار گرفته و مبتنی بر براهین عقلی بر نظریهای تأکید میشود که ارزشهای اخلاقی و انسانی در آن نقش محوری دارند.